مسیح دل ها
دل واژه هایم را درون چاهی میریزم به عمق دنیا،شاید که انعکاس صدایم تسلایم دهد....
اسوه صبر است زینب. زینب که وارد کوفه میشود روزی را بیاد می آورد که با پدرش علی آمده بود...همه او را تحویل میگرفتند با خوش آمد گویی و آب و آیینه.اما حال که وارد کوفه میشود همان هایی را می بیند که آن زمان به پیشوازش آمده بودند..خوش آمد می گفتند. امان از دل زینب...
نظرات شما عزیزان:
دو پسر از دست داده..شاهد وصال خونین علی اکبر و علی اصغر بوده است.
علی اوسط در بستر بیماری است و او پرستار.
تن کوچک شده عباس را برایش آورده اند.
در گودی قتلگه خنجر و حنجر دیده است.
باید مسوول کاروانی باشد که از اسرایش رقیه سه ساله است.
تشنگی کشیده است و مرهم بر زخم های بیوه زنان بوده است.
اما با این حال نماز شبش را میخواند.
همان هایی که قرآن خوانی یادشان می داد.
اما آنها نیامده اند برای خوش آمد گویی آیینه و آب ندارند با خود.
نیامده اند برای تشکر از معلمی زینب. آمده اند با سنگ و چوب...هلهله کنان
زینب که چهره ها را می نگرد بسیار آشنایند.متعلمین کلاس درسش.رسم کوفیان است با سنگ تشکر میکنند.
gharar bood bm sar bzani
pas chera nazadi?
bodo bia upam
Power By:
LoxBlog.Com |